گروه فرهنگی مشرق- آدمها سه دستهاند. با دسته اول فعلاً کاری ندارم. فقط سلام عرض میکنم خدمتشان. فقط سلام عرض میکنم خدمتتان. اما این رسمش نبود... نگفتید چه خاکی به سرم بریزم؟ حالا که جهنم روشن شده چه غلطی بکنم؟ ماندم چه غلطی بکنم؟ کار فرهنگی؟! غلط کردم خدا! من هنوز زندهام. هنوز میتوانم به غلط کردن بیفتم. این رسمش نیست...
با دسته سوم هم کاری ندارم. دیدهاید در بیمارستانها چطور دکتر خبر میکنند؟ مثلاً بلندگو میگوید: دکتر فلانی به بخش جراحی... دکتر فلانی به اورژانس... حالا ما هم میگوییم: دکتر لیبرال به سر قبر بابام! دکتر ضدولایت فقیه به گور بابام! دکتر بیهمهچیز... بیا بگو ببینیم، وقتی خدا و پیغمبر نباشد در این دنیا چه غلطی میکنی؟ خداوکیلی، چطور با وجود مرگ زندگی میکنی؟ ترس و وحشت سرت را بخورد. دلت به چه چیز خوش است؟ بیست سال از – مثلاً – بهترین دوران زندگیات را حرام کنی، که دکترا بگیری؟ به قول شاعر:
دکترا نه، سبوی باده بگیر
و گرت هست سوزنی تدبیر
یا اگر فکر میکنی بلدی
راست میگویی ای الاغ! نمیر!
این چه تدبیر... این چه بدبختیست
همه عمر خون دل خوردن
جمع کردن، گذاشتن، رفتن
آخرش باز مثل خر مردن
این چه تدبیر، این چه بدبختیست
سر از این کار در نیاوردم
به چه دل خوش کنم در این دنیا
به زر سرخ، یا رخ زردم
زر سرخم که نیست، این از این
رخ زردم زر بهشت خداست
بگذرم... کاش بگذرم ز خودم
این گذشتن پر بهشت خداست
ما غلام زریم... این از این
بگذرم... بگذریم... این از این
بعله، بگذریم. مقاله، داستان، دکلمه، شعر.. حرف اگر اثر داشت، من یکی آنرا برای خودم نگه میداشتم. بعضی از کامنتهایتان را دیدم. اگر فرصت بود خدمتتان میرسیدم! فعلاً که قیامت شروع شده. از همین الان شروع شده. آدمها را نگاه کن. همه از هم فرار میکنند. هر کسی گرفتار خودش است. من پدرم را گذاشتم قبرستان و گفتم: به من چه؟ از قبر آمدم بیرون و گفتم به من چه؟ دیدم همه همین کار را میکنند. یارو پسر جوانش را – پسری را که لابد با یک عمر خون دل خوردن بزرگ کرده بود – آورد گذاشت سینه قبرستان و گفت به من چه؟ پس اگر پدرم هم جای من بود همین کار را میکرد. این رسم دنیاست. یارو سوئیچ ماشین فلان میلیون تومانیاش را جلوی چشمهای من تاب میدهد و میگوید: «زیاد خودت را اذیت نکن! بالاخره این رسم دنیاست... راستی زمینات را چه کردی؟ قیمت زمین تکان خوردهها! میخواهی بسازی یا بفروشی؟»
بسازم یا بفروشم... چه فرقی میکند؟ مثلاً اگر مقاله خوب مینوشتم چه فرقی میکرد؟ گیرم همه عالم و آدم میگفتند: آفرین! خاک بر سر کسی که با آفرین یا غیرآفرین حالش عوض میشود! کامنت بگذار و بگذر. گیر نده که بگذریم. میخواهم با دسته دوم حرف بزنم. از اینجا به بعد هرکجا دیدی حرف زور میزنم به مقاله قبلی مراجعه کن! از اینجا به بعد خونِت گردن خودت. حاضر شو برویم اسفلالسافلین!
یکی بود، یکی نبود. زیبایی بود و یکی نبود زیبایی را ببیند... نگاه کن، این آسمان چقدر قشنگ است! نگاه کن این سریال تلویزیونی چقدر قشنگ است! دکور خانه من را نگاه کن، چقدر قشنگ است! خاک بر سرت کنم... ندیدی زیر ابرویم را برداشتهام؟ ندیدی چه پیراهن قشنگی پوشیدهام؟!
- راست میگویی... جدّاً پیراهن قشنگیست. واقعاً هروقت آن را میپوشی...
- حرف مفت نزن! این را تازه امروز صبح خریدم
- خب چرا عصبانی میشوی؟ حواسم نبود، قتل که نکردهام!؟
- چرا قتل کردهای. تو قاتل عمر و جوانی من هستی، آقا! کی حواست به من بوده که حالا دفعه دوّمش باشد.
- ای بابا! باز هم گیر دادهای-ها! من دارم مطلب مینویسم.
- مینویسی که چه بشود؟
- مینویسم که پول در بیاورم. شهرت کسب کنم. جایزه نوبل بگیرم.
- جایزه بگیری که چه بشود؟
- که آن را بفروشم... چرا ساکت شدی؟
- بفروشی که چه بشود؟ خودت ادامه بده! بنویس! مقالهات را بنویس! بفروشی که چه بشود؟ پول در بیاوری که چه کار کنی؟
- خب معلوم است. برایت خانه بخرم. ویلا بخرم. جواهرات بخرم. من که غیر از تو کسی را در این دنیا ندارم. چار این قدر اذیت میکنی؟ صبر کن... باشد، اره میفهمم. باشد، خودم اعتراف میکنم... منظورت این است که: وقتی به تو توجه نمیکنم، چه فرقی میکند که برایت چه کار میکنم؟ پول در بیاورم که تو را راضی کنم؟ که تو مدام سرم نق نزنی فلان چیز را نداریم و فلان کار را نکردهایم... بعنی به تو بیتوجهی کنم که به تو توجه کنم؟! راست میگویی. باز هم مثل همیشه حق با توست. خدا را شکر که هر آشغالی هستم یا نیستم،تو یکی را در این دنیا دارم. زیبایی زیباست. من احمق هم میخواستم همین را بگویم. زیبایی اگر زیبا نبود که اسمش زیبایی نبود. هرکس بگوید زیبایی زشت است، خودش احمق است. میخواهد پرفسور باشد یا فیلسوف. «فروید» باشد یا «ماکیاولی». احمق احمق است دیگر. احمق روشنفکر یا احمق خر مقدس... احمق، احمق است، چه فرقی میکند؟ همانطور که زیبایی زیباست. میگویم، حالا که این پیراهن تو زیباست، قول بده دیگر پیراهن تازه نخری و نخواهی، که من هم مقاله ننویسم و پول در نیاورم! چطور است؟ قول بده ثروت دختر عمهات را به رخم نکشی! قول بده سرویس طلا نخواهی! قول بده... اخم نکنی. باز چه شد؟ کجا میروی؟ خب من بدبخت چه خاکی به سرم بریزم؟ چرا از من «تضاد» میخواهی؟ چرا میخواهی باشم و نباشم. اگر صبح تا شب حواسم به کوچکترین حرکات و تغییرات تو باشد، پول از کجا در بیاورم که شکمت را سیر کنم؟ شعر:
ما غلام زریم... این از این
بگذرم، بگذریم... این از این
پول... ای پول چرک... غول کثیف!
زیر بارت خریم.... این از این
ای عصای من چلاق، ای پول!
علف آدم الاغ... ای پول!
روزی آخر کنار حضرت عشق
بر دلت مینهیم داغ ای پول!
ای طلسم تسلّط ابلیس
قاتل قلبهای پست و خسیس
کاشکی «چرک دست» بودی تو
نه که زنگار نفسهای نفیس
عدهای خام... بلکه کالانعام
کامشان پول، پولشان ناکام
غول پول است رهزن ایام
بست پول است رَبّ و رُبّ عوام
...
کوفیان کوچه-کوچه شاد شدند
ابن مرجانهها ستاد شدند
خاک بودند حزب باد شدند
این زنازادهها زیاد شدند
معرفت گرچه کیمیاست هنوز
تربت یار توتیاست هنوز
پدر عشق کربلاست هنوز
...ای جماعت، خدا خداست هنوز
...
مردهشور هر آنچه غیر خداست
مردهشور حیات را ببرم
مردهشور بصیرت کور و
دیده بیحیات را ببرم
برو دامان پنج نور بزرگ
برو دامان هشت و چار بگیر
ای حماقت-زرنگِ بیغیرت
برو قبل از فشار قبر بمیر!
قبر تنگ است، مثل وقت شما
بشتابید... عشق و حال کنید
راستی که وقت تنگ است. این قبری که میگویند تنگ است، همین وقت من و توست فعلاً یادت باشد زیبایی زیباست. من هم قبول دارم که زیبایی هر هفته پیراهن نو میخواهد؛ سرویس طلا میخواهد، اصلاً تنوع میخواهد .همین را میخواستی. عرض کنم. تنوع. کثرت. اینکه چرا یکی بود، یکی نبود. زیبایی بود و هیچ کس نبود. بعد زیر گنبد کبود شلوغ شده کثرت پیدا شد. کثرت زیباست. زیبایی هنوز هم زیباست. حتی اگر پر از تضاد باشد. حتی اگر اسفلالسافلین باشد. تضاد کوه را متلاشی میکند...
والسلام
ادامه دارد...